۲۱.۲.۹۷

#بادبان_كوچك تازه ترين اثر #عادل_بيابانگرد_جوان منتشر شد. #ادبيات_پيش_رو را از ما بخواهيد. #انتشارات_هشت  #صداي_ادبيات_مستقل  در نمايشگاه كتاب تهران سالن شبستان راهرو ٣٠ غرفه ٢٠ @pub_8

۲۰.۵.۹۶


بی گاه به کتابفروشی های تهران رسید !

نخستین شماره‌ی «بی‌گاه»، کتابچه‌ی تخصصی شعر به همت سعید اسکندری و با آثاری از علیرضا آبیز، سعید اسکندری، پویا افضلی، بهنود بهادری، عادل بیابانگرد جوان، محسن توحیدیان، وحید داور، رضا روزبهانی، ساره سکوت، شهریار شهریاری، غلامرضا صراف، مهدی طاهری، مجتبی عبدالله‌نژاد، حامد عرفان، حمید عرفان، پویا عزیزی، عبدالعلی عظیمی، الف.فرجام، راد قنبری، حمزه کوتی، علیرضا مکوندی، مودب میرعلایی، مجید نفیسی، سیروس نوذری، مرید البرغوثی، آر.اس.تامس، نجوان درویش، هرمان دکونیک، هاینریش هاینه ، اکنون در کتابفروشی های تهران در دسترس است .
آخرین شعر لورکا
برخی منابع گفته اند که فدریکو گارسیا لورکا ، پیش از آن که فاشیست ها به جوخه آتش بسپارندش، رو به آنان این چند خط شعر را با صدای بلند  خوانده است :
انسان بدون آزادی چیست؟
آه ماریانا به من بگو
به من بگو چگونه می توانم دوستت بدارم
اگر که آزاد نباشم ، به من بگو
چگونه دلم را پیشکش تو کنم
اگر که از آن من نباشد.


ترجمه ی عادل بیابانگرد جوان

۱۸.۷.۹۵

سیاوش مطهری ، شاعری پرشور

سیاوش مطهری ( 1320-1369) اولین مجموعه شعرش، " چاپار" را در سال 1344 منتشر کرد ، سالی که از دانشکده دندانپزشکی فارغ التحصیل شده بود. دومین و آخرین مجموعه شعر او، "شرابسالی " در سال 1357 انتشار بافت . شعرهای مطهری در قالب های نیمایی و گاهی غزل است . مضامین اجتماعی در شعر او جایگاهی ویژه دارد . نگاه مطهری نگاهی حسرت بار و اندوهناک است . زبان شعراو به لحاظ واژگانی گسترده است و شاعر محدویتی در استفاده از واژگان برای خود قائل نیست ؛ هرچند باید گفت که زبان او بیشتر سویه ای ادیبانه و و تغزلی دارد. متاسفانه مرگ زود هنگامش سبب شد که شعر فارسی یکی از استعدادهایش را از دست بدهد . با این حال سیاوش مطهری با همین میزان شعرهایی که از او مانده ، شاعری است قابل اعتنا که آن قدر که باید به او توجه نشده است . شعر "غزلک 3 " به نظرم یکی از بهترین شعرهای مطهری و از عاشقانه های خوب شعرمعاصر فارسی است . شعری جاندار ، پرشور ، سرشار از تصاویربدیع و سطرهای به یاد ماندنی است . مطهری در این شعر عاشقانه نیز دغدغه اجتماع دارد و شاید همین نکته سبب شده که شعرش چند لایه شود . این شعر را با هم بخوانیم :
غزلک 3
-------
سنگين ترين خمارم،
ترك تو بود و
پرهيز،
از چشم‌هاي پرچمن تو
و آن لرزه‌ها، كه ترك نمي‌كرد
دل را و دست را، ز من تو
باز آن چهار گوشه محدود
وان تلخ‌تر، ترنم زنداني
در انتظار آمدن تو
و آن آرزوي بودايي
از آتش شريف تن تو
اي سبز، اي بهار رهايي
اي آخرين گشايش لبخند
در اضطراب آخر
اي آخرين هراس تب‌آلود
در آن سپيده‌اي كه مي‌شويد
خون را و خواب را
از پارگي پيرهن تو.
غمگين‌ترين گريزم
اي تيغ برکشیده ی خورشيد
از بيم آن شبيخون است
كاينك صداي نعل مي‌ريزد
در دشت‌هاي تاختن تو
اي كاش بر درخت سپيدار
مي‌شد حكايتي بنويسم
از آن سپيدي بدن تو
با پيري‌ام گريز نمي‌زيبد
اين برگ‌هاي ریخته را بشمار
ديگر، شب
ديگر درازناي سكوت سپيده دم
مرغان منجمد را
از خواب استحاله نخواهد خواند
در ساعتي كه اين سان طولاني‌ست
از غارتي كه اين‌سان، انساني 
ديگر گلايه، بي‌مايه‌ست
از گردباد ريشه كن تو!
اي چشم‌هاي سبز بهارينه
اين برگ‌هاي ريخته را بشمار!
اي كاسه‌هاي آتش و سبزينه
اين برگهاي ريخته را بشمار!
اي باغهاي روشن آيينه
اين برگهاي ريخته را بشمار!
ديگر مجال زيستنم نيست،
مرگ من است و زيستن تو.
من اضطراب را جستم
در آن خمار وحشت و خميازه
من اضطراب را ديدم 
اي آخرين نسيم پر از شبنم
در حسرت نيامدن تو...

  1.  

۵.۲.۹۵

تفاسیر
مرید برغوثی
ترجمه از انگلیسی 
عادل بیابانگرد جوان
شاعری نشسته در کافه ای ، شعر می نویسد
پیرزن
فکر می کند دارد به مادرش نامه می نویسد
زن جوان
فکر می کند دارد به دوست دخترش نامه می نویسد
کودک
فکر می کند دارد نقاشی می کند
تاجر
فکر می کند دارد معامله ای را بررسی می کند
گردشگر
فکر می کند دارد کارت پستالی می نویسد
کارمند
فکر می کند دارد قسط هایش را محاسبه می کند
مامور مخفی پلیس
گام بر می دارد ، به آهستگی ، به سوی او

۲۴.۱.۹۳

آلوها


ماریانو زارو ( 1963 -) شاعر اسپانیایی است که از سال 1994 ساکن آمریکاست . او در کالج ریو ھوندو در وی تییر کالیفرنیا، زبان اسپانیایی درس می دھد . از زارو چھار کتاب شعر به چاپ رسیده است .


آلوھا
-----
پدرم می پیچد آلوھا را در روزنامه
من کاغذھا را به دو نیم می کنم
او آلوھا را می پیچد.
در اتاق زیر شیروانی ھستیم.
تابستان است.
حرف نمی زنیم.
او میوه ھا را گوله می کند
انگشتانش دو سر کاغذ را می پیچند

بیرون باران می بارد.

آلوھا مثل آب نباتِ پیچیده شده اند .
او دقیق است ، نه بیش از حد دقیق ، به اندازه ی کافی
آلوھا باید بی خراش و بریدگی باشند
سفت ، نه خیلی رسیده ، بی لک.

تمام بعد از ظھر توفانی است
برای ھمین پدرم در خانه ست
نمی توانست به مزرعه برود.

آلوھا را با نخی نازک
مثل گردن بند می بندد
ھر پنج آلو در یک ریسه
درست پنج تا
علتش را نمی دانم.
دستانش میوه ھا را وارسی می کند ، می پیچد کاغذ را
می بندد گره را ، می شمارد .
من دستانم را زیر روزنامه ھا پنھان می کنم .
حالا او روی نردبان است .
ریسه ھا را از تیر چوبی سقف آویزان می کند .

من ریسه ھا را به او می دھم.
یک به یک
بعضی وقتھا بدون آنکه بخواھم
دستانم با دستانش تماس پیدا می کند
او بدنش را روی نردبان خم می کند
لختی می آساید
عرقش را پاک می کند .
پدرم پیراست.
ریسه ھا از سقف آویزان اند
آلوھای منتظرِ مثل عروسک
مثل تزیینات ساده کریسمس.
میوه ی زمستان است ، پدرم می گوید
انگار تابستان را در روزنامه پیچیده ای.
انگار دستان پدرت را پیچیده ای
برای روزھای گرسنگیِ پیش رو .

ترجمه ی عادل بیابانگرد جوان

۱۲.۱.۹۳

سگی از آنِ مسیح


سگی از آنِ مسیح

 رودیارد کیپلینگ 

 ترجمه عادل بیابانگرد جوان


 ای کاش کسی سگی به مسیح داده بود
 وفادار و مهربان همچون سگ من .
تا کنار صاحبش دراز بکشد و به چشم هایش زل بزند
و او را به خاطر خدایی اش ستایش کند.
هنگامی که عیسی مسیح ما در هئیت انسانی اش می بالید
 سگ باوفایش تمام طول روز می توانست در پی اش برود
وقتی که برای جماعت مردم موعظه می کرد و
 بیمار را شفا می داد و
 در باغ به نیایش می نشست .
یادآوریش غم انگیز است
که مسیح تک و تنها روانه شد تا با مرگ روبرو شود.
بی آنکه سگ با محبتی در پی اش تنگاتنگ برود
 تا دل اربابش را تسلی بخشد.
و هنگامی که مسیح در صبح عید پاک قیام کرد
چه شاد می شد وقتی که سگش دستش را می بوسید و
از خوشحالی پارس می کرد
 برای کسی که به خاطر همه انسان ها درگذشت .
 البته ، اکنون عیسی مسیح یک سگ دارد ،
همین حالا من سگم را برایش فرستادم
 رفیقی قدیمی را که برایم بسیار عزیز بود
و میان اشک هایم در این اولین روز تنهایی لبخند می زنم
می دانم که آن ها در ابدیت اند.
 هر روز ، تمام طول روز
 هرجا که گذرم می افتاد
چهار پا می گفت "صبر کن ،من با تو می آیم!"
و پشت سرم راه می افتاد .

۱۱.۹.۹۲


بالاخره بعد از دو سال انتطار مجموعه شعر نام مان در هوا سرگردان است به وسیله ی انتشارات نیلوفر منتشر شد.

۲۷.۶.۹۱

دانلود کتاب پشت این صدای تازه


کتاب پشت این صدای تازه در سال 1380 در انتشارات ثالث چاپ شد . تا آن مدت ، چند بار در طی شانزده سال شاعری ، مجموعه ای تدوین کرده ،بعد منصرف شده بودم . حتی یک بار منوچهر آتشی عزیز لطف کرده بود و نقدی بر یکی از آنها نوشته بود که هم زمان با کتاب در بیاید اما باز هم منصرف شدم. اواخر سال 78 بود که به پیشنهاد زنده یاد هوشنگ گلشیری بازهم وسوسه شدم و مجموعه ای از شعرهایم را تدوین کردم و از او خواهش کردم که بخواند و نظرش را بگوید . بعد از درگذشتش ( که چقدر جایش این روزها خالی است !)، خانم فرزانه طاهری کتاب را به من داد و گفت بالای تختش بوده ، دیدم علی رغم بیماری آن روزهایش، یادداشت هایش را با چه دقتی کنار شعر هایم نوشته بود . خلاصه اوایل سال هشتاد کار را به نشر ثالث دادم و بعد از مدتی باز هم پشیمان شدم اما ناشر گفت که شابک گرفته و پشیمانی سودی ندارد . راستش تا آن زمان شاید می بایست بیش از یک مجموعه چاپ می کردم اما همیشه حس ام این بود که مجموعه اول باید طوری باشد که احساس رضایت درون کنم و بعد ها از چاپ آن پشیمان نباشم و این حسی است که امروز دارم . کتاب در سال 80 چاپ شد اما جز چند معرفی در روزنامه نقدی بر آن نوشته نشد . فضا ، فضای بده و بستان بود و هست و من آدمش نبوده و نیستم . فکر می کردم و می کنم که شعر خوب راهش را باز می کند . این هم باز نشر اینترنتی کتاب . لینک برای دانلود

۱۲.۸.۸۹

بیداری



روبر ملانسون متولد 1947 شاعر ، منتقد ادبی ، مترجم و استاد ادبیات فرانسه دانشگاه مونترال کاناداست . ترجمه انگلیسی شعر زیر از فیلیپ استرادفورد است.این شعر از کتاب "جنگ شعر فرانسه در قرن بیستم ییل " انتخاب شده است .

Éveil

Le rêve du fleuve
se dissipe à peine.
J’émerge de sa lumière
sans ombre comme un nageur
de l’étreinte de l’eau.
Je me penche à la fenêtre
et l’étrangeté
du matin me surprend.
Dans la rue sans bruit coule
l’aube, cette eau sans rive.

Wakening

The dream of the river
is scarcely dispersed.
I emerge from its shadowless
light like a swimmer
from the water’s embrace.
I lean out the window
and the strangeness
of the morning surprises me.
Into the street noiselessly spills
the dawn, a shoreless sea.


بیداری
رؤیای رودخانه
به سختی محو می شود .
از روشنایی بی سایه اش بر می آیم
مانند شناگری از آغوش آب .
از پنجره به بیرون خم می شوم
و غرابت صبح
حیرانم می کند.
در خیابان آهسته سر ریز می شود
سپیده دم ، دریایی بیکران .